سلسله پاکان

معرفی زیارتگاههای تهران

فهرست امامزادگان

جستجو از روی نقشه

 

آیت الله سیستانی

استفتاء

زندگينامه

دفتر مرجعیت

موسسات

قرآن کریم

تلاوت

متن

تفسیر

ترجمه

 

نهج البلاغه

مقالات

متن

جستجو

کتابخانه

مناسبتها

ويژه نامه مناسبتهای اسلامی 

 
 
خبر از حكومت‏بنى‏عباس جنيان در حضور امام باقر (عليه السلام)
سيرى در ملكوت در انديشه ياران

شفاى نابينا

سيماى حقيقت

 

در انديشه ياران

پرورش يافتگان مكتب امام باقر عليه السلام آن چنان هوشمندانه عمل مى‏كردند كه هر كدام در هر منطقه‏اى كه حضور داشتند، تمام مخالفين و دشمنان اسلام و اهل بيت عليهم السلام از نفوذ و عظمت آنان در هراس بودند. آنان با فعاليت‏هاى فرهنگى و سياسى خود طرح‏ها و نقشه‏هاى شيطانى حكومت‏هاى ستمگر را افشا نموده و با سخنان روشنگرانه، حقانيت اهل بيت پيامبر صلى الله عليه و آله را به گوش مردم مى‏رساندند. اين فعاليت‏ها آنچنان مؤثر بود كه طاغوت‏هاى زمان، وجود آنان را تحمل نكرده و دستور قتلشان را صادر مى‏كردند.

امام باقر عليه السلام در اين ميان از راه‏هاى مختلفى به ياران خويش كمك نموده و در حفظ جان آنان مى‏كوشيد. داستان زير در عين اينكه يكى از كرامت‏هاى مهم حضرت به شمار مى‏رود از شيوه‏هاى مختلف آن حضرت در يارى رساندن به دوستانش نيز حكايت دارد:

جابر جعفى يكى از مهم‏ترين ياران و شاگردان امام باقر عليه السلام است. او 18 سال در مدينه از محضر امام باقر عليه السلام بهره برد و هزاران حديث نورانى را در سينه خود جاى داده بود. وى داستانى شنيدنى دارد كه در اين جا مى‏خوانيم:

نعمان بن بشير در سفر به مدينه جابر را همراهى مى‏نمود. او مى‏گويد: هنگامى كه به شهر رسيديم مستقيما به زيارت امام باقر عليه السلام شرفياب شديم. موقع برگشت، وى با خوشحالى تمام از امام عليه السلام خداحافظى كرده و با هم به سوى عراق رهسپار شديم. روز جمعه بود كه به نزديك چاه «اخيرجه‏» رسيديم. در آن جا نماز ظهر را خوانده و بعد از اندكى استراحت‏به راه افتاديم. در اين هنگام ناگاه مرد بلند قامت و گندمگونى نزد جابر آمد و نامه‏اى به او داد. جابر آن را گرفت و بوسيد و بر چشمانش نهاد. در آن نامه نوشته شده بود:

از جانب محمد بن على به سوى جابر بن يزيد. جاى مهر در آن نامه تر و تازه بود، به همين جهت، جابر به آن مرد بلندقامت گفت: از پيش امام باقر عليه السلام چه ساعتى حركت كرده‏اى؟

مرد ناشناس: همين لحظه!

جابر: قبل از نماز يا بعد از نماز؟

مرد ناشناس: بعد از نماز.

جابر به خواندن نامه مشغول شد، اما با خواندن آن هر لحظه چهره‏اش دگرگون مى‏شد و نشانه‏هاى ناراحتى در رخسارش نمايان مى‏گرديد، تا اينكه به آخر نامه رسيد، او نامه را با خود داشت و ما همچنان به حركت‏خود ادامه داديم. از وقتى كه جابر نامه را خوانده بود  ، ديگر او را شادمان نديدم تا اينكه شب به كوفه رسيديم و من در منزل خود به استراحت پرداختم.

چون صبح شد، به خاطر احترام و بزرگداشت جابر به نزدش رفتم. با شگفتى تمام ديدم از خانه‏اش بيرون آمده و به سوى من مى‏آيد اما مانند كودكان تعدادى مهره استخوانى و قاب كه با آن بازى مى‏كنند به گردن انداخته و بر يك چوب نى سوار شده و ديوانه‏وار مى‏گويد:

اجد منصور بن جمهور

اميرا غير مامور

منصور بن جمهور را فرماندهى مى‏بينم كه فرمانبردار نيست.

و اشعارى از اين قبيل مى‏خواند. او به من نگاه كرد و من هم به او. او به من چيزى نگفت و من هم با او حرفى نزدم. هنگامى كه اين شاگرد بزرگ امام باقر و دانشمند برجسته را در چنين حالى ديدم، دلم به حالش سوخت و گريه كردم. كودكان و ساير مردم به اطراف ما جمع شدند. جابر به همراه كودكان جست و خيز مى‏كرد و به ميدان بزرگ كوفه (رحبه) آمد. مردم به همديگر مى‏گفتند:

جن جابر; جابر ديوانه شده است.

به خدا سوگند چند روزى نگذشت كه از جانب هشام بن عبدالملك نامه‏اى به والى كوفه رسيد. او در آن نامه به حاكم كوفه دستور داده بود كه: «مردى در كوفه به نام جابر بن يزيد جعفى است، او را يافته و گردنش را بزن و سرش را نزد ما بفرست.» حاكم كوفه بعد از خواندن نامه متوجه اهل مجلس شد و گفت: جابر بن يزيد جعفى كيست؟ گفتند: خدا تو را اصلاح كند. او مردى دانشمند و فاضل و محدث بود كه بعد از انجام مراسم حج و برگشتن از خانه خدا ديوانه شد و هم اكنون روزها در ميدان بزرگ شهر بر نى سوار شده و با كودكان بازى مى‏كند.

حاكم به اتفاق جمعى آمد و از بالاى بلندى، ميدان را نگريست. او را ديد كه بر نى سوار است و به همراه بچه‏ها بازى مى‏كند. گفت: «خدا را شكر كه مرا از كشتن او بازداشت!» نعمان بن بشير در ادامه مى‏گويد: از اين ماجرا چندى نگذشته بود كه منصور بن جمهور وارد كوفه شد و گفته‏هاى جابر به حقيقت پيوست.

 

Copyright © 2008 . Imam Baqer Network. All rights reserved